Saturday, July 28, 2007

آخرین لحظات؟

هيتلر به راديو گوش می دهد......... نيروهای ارتش سرخ تا دروازه های برلين پيش آمده اند ... ژنرال ژوکف: تا فردا ٬ برلين را فتح خواهيم کرد...
. اما هيتلر همچنان در پناهگاه زيرزمينی خود در برلين بسر می برد...... تمامی دوستان و اطرافيانش از او خواهش می کنند که با يک فروند هواپيما از برلين خارج شود و رهبری را در مقری دورتر از جبهه های جنگ ادامه دهد........ اما هيتلر فهميده است که ديگر به پايان راه رسيده است.
از منشيهايش که در آن لحظات هولناک هنوز او را رها نکرده اند می خواهد که ماشينهای تایپ خود را آماده کنند. او می خواهد وصيتنامه خود را بگويد....... وصيتنامه ای که در آن لحظات آخر نيز می گويد که ما قربانی دسيسه چينی يهوديان شديم ........ او از يهوديان چه چيزی می دانست که ديگران نمی دانستند.......... همه جهان او را مسئول اين جنگ خانمان برانداز ميدانند....... اما او طوری سخن می گويد که انگار از مسائلی با خبر است که ديگران نمی دانند.......... او باز هم يهوديان را مسئول آتش جنگ می داند.
همه فکر می کردند که فيلد مارشال گورينگ يا هيملر جانشينان او خواهند شد......... اما آن دو به گفته خود هيتلر به او خيانت کرده بودند......... گورينگ و هيملر که بازی را تمام شده می ديدند٬ به خيال خود در پی کنار آمدن با متفقين شده بودند...... زهی خيال باطل........ صلح... آن هم در شرايطی که متفقين وارد آلمان شده بودند؟.......... چندی قبل گورينگ از طرف پيشوا عزل گرديده بود...... و هيملر نيز شرايط بهتری نداشت........
هيتلر در وصيتنامه خود٬ درياسالار دونتيس که مردی خوش نام در ارتش آلمان بود را جانشين خود قرار داد و از او خواست تا برای سرافرازی آلمان هر چه می تواند انجام دهد و ديگران را نيز به فرمانبرداری او امر کرد.
پس از مرور وصيتنامه اش و طبق عادت هميشگی اش٬ اصلاح بعضی عبارات٬ به همگی فرمان داد تا برلين را ترک کنند.هواپيمايی که در ميان آنهمه آتش برای بردن پيشوای آلمان آمده بود٬ نبايد دست خالی باز ميگشت....... برای هيتلر اهميت داشت که وصيتنامه اش به دست بيگانگان نرسد.. پس وصيتنامه اش را بهمراه ديگر ياران نزديکش بهمراه آن هواپيما فرستاد تا هم يارانش رهايی يابند و هم وصيتنامه اش ايمن باشد.
او از گوبلس و خانواده اش و حتی اوا براون نيز خواست که ترکش کنند... اما آنها ماندند تا نامشان در کنار هيتلر باقی بماند.
هواپيما به پرواز در آمد و هيتلر ٬دستانش را از پشت کمر به هم گره زده بود و به آن هواپيما می نگريست......... خلبان چالاک آن هواپيما از ميان کوهی از آتش توانست عبور کند و دور و دورتر شد...... دقايقی پس از آنکه هواپيما از ديدها ناپديد شد..کماکان هيتلر ايستاده بود و به آسمان مينگريست......... لحظه ای به خود آمد و به اطرافش نگاه کرد........ همه مانند او داشتند به آسمان نگاه می کردند....... صدايش را صاف کرد و رو کرد به اوابراون که در نزديکيش ايستاده بود.......... و بلند گفت که ديگر زمان آن شده است که ازدواج کنم.... آيا همسری مرا قبول خواهی کرد؟........ اوا براون که سالها آرزوی چنين پيشنهادی را داشت....... اشک در چشمانش حلقه زد و با لبخندی بر لب٬ سرش را به نشانه تاييد تکان داد.
گوبلس دستور داد تا سريعا کشيشی بيايد و مراسم ازدواج را به اجرا بگذارد........ به سرعت تدارک جشن عروسی را ديدند و مقدار مختصری غذا و شيرينی نيز مهيا گرديد ........ در آن لحظات ٬ شادی غير قابل وصفی برقرار شد....... کشيش خطبه مربوط به ازدواج را خواند و از هيتلر پرسيد که آيا حاضر است در سختيها و خوشيها در کنار همسرش باشد؟... هيتلر پاسخ داد:آری........ از اوا براون نيز سوالی مشابه پرسيد که جواب او نيز مثبت بود........ در دفتر ثبت اسناد پس از امضای هيتلر و اوا براون٬ گوبلس از طرف هيتلر و همسر گوبلس از طرف اوا امضا کردند.
پس از ساعتی شادمانی....... ديگر زمان استراحت تازه داماد و نو عروس گشته بود....... اما هيتلر قبل از آنکه به اتاقش برود از گوبلس خواست تا بطور خصوصی با او صحبت کند....... پس آندو به دفتر کار هيتلر رفتند ٬ اما برعکس جلسات ديگر ٬ اين جلسه زياد طولانی نبود....... پس از آن هيتلر با همگی خداحافظی کرد و از آنها تشکر نمود که تا اين لحظه او را ترک نکرده اند و پس از آن بازوی نو عروسش را گرفت و به اتفاق به اتاق هيتلر رفتند....... چشمان همه اشکبار بود......... اين آخرين باری بود که پيشوای آلمان زنده ديده شد.
همه نگران بودند و خواب به چشمان هيچ کس راه نميافت.......... ساعاتی گذشت تا اينکه صدای تيری از اتاق پيشوا به گوش رسيد...... همه سراسيمه به اتاق پيشوا رفتند ........
داستان زندگی پر فراز و نشيب هيتلر به پايان رسيد ...
به دستور گوبلس چاله ای که از خمپاره های متفقين درست شده بود را پر از بنزين کردند و جسد هيتلر و اوا براون را درون آن سوزاندند....... سپس گوبلس و همسرش و دختران خردسالش به پيشوايشان اقتدا کردند و آنها نيز خودکشی نمودند.
مارتين بورمان٬منشی خصوصی هيتلر٬ و تنها کسی از سران نازی که هيچگاه دستگير نشد...... دستور سوزاندن جسد آنها را نيز صادر کرد و پس از آن مشغول جمع آوری و سوزاندن اندک مدارکی که باقی مانده بود شد.
زمانی که روسها پناهگاه هيتلر را تصرف کردند تنها تکه هايی از استخوان هيتلر را يافتند و اين همه ی پايان داستان بود.
اگر علاقه مند مطالعه بيشتر در زمينه هيتلر هستيد٬ در اينترنت به زبان فارسی مطلب زيادی نخواهيد يافت اما کتابهای بسياری وجود دارند که می توانند در اين زمينه به شما کمک کنند ... کتابهايی چون :ظهور و سقوط رايش سوم ٬ طوفان ٬ نبرد برلين ٬ کتابی از اتو اسکورزونی که نام کتاب را متاسفانه به ياد ندارم اما کتابی بسيار کامل و پر محتواست(اتو اسکورزونی يکی از افسران اس اس و کماندوهای بسيار معروف جنگ جهانی دوم است.)

توافق های مونیخ ، تسلیم چكسلواكی به هیتلر

در روز 30 سپتامبر سال 1938 میلادی دالادیه نخست وزیر فرانسه ، چمبرلن نخست وزیر انگلستان و موسولینی نخست وزیر ایتالیا در شهر مونیخ آلمان توافق های مونیخ را با هیتلر امضا كرده و كشور كوچك چكسلواكی را دو دستی به آلمان نازی تقدیم می كنند.
هيتلر كه در ماه مارس سال 1938 ميلادى اتريش را به خاك آلمان منضم كرده بود تصميم گرفت بخش هايى از خاك كشور كوچك چكسلواكى را به قلمروى رايش اضافه كند.او اكثريت جميعت آلمانى منطقه سودت را بهانه كرده تا بتواند تصميمش را اجرا كند.هيتلر با خونسردى به فكر جنگ با كشور ناتوان چكسلواكى بود و حتى روز اول اكتبر سال 1938 ميلادى را براى آغاز جنگ تعيين كرده بود.فرانسه عليرغم متحد بودن با چكسلواكى در چارچوب يك پيمان تفاهم قصد نداشت براى دفاع از تمامميت ارضى اين كشور كوجك دست به اسلحه ببرد زيرا در مورد توان ارتش خود در مقابل ارتش مدرن و مجهز آلمان ترديد داشت.نويل چمبرلن نخست وزير انگلستان كه از واقعيت هاى بين المللى بى اطلاع بود ، تصور مى كرد با افزايش حركات نرمش آميز در مقابل هيتلر مى توان صلح را حفظ كرد.او براى اينكه به زمزمه هاى جنگ خاتمه دهد در روز 15 سپتامبر در برچسگادن به ملاقات هيتلر مى رود و بار ديگر او را در 22 سپتامبر در گودسبرگ ملاقات مى كند.با اين حال ، نزديكان هيتلر و افكار عمومى آلمان كه خاطره تلخ شكست جنگ جهانى اول را هنوز فراموش نكرده بودند با جنگ مخالف بودند اما هيتلر قصد جنگ داشت تا به عمر پيمان تحقيرآميز ورساى كه در پى شكست آلمان در جنگ جهانى اول امضا شده بود ، خاتمه دهد.سرانجام ، بنيتو موسولينى ديكتاتور فاشيست ايتاليا و متحد و يار نزديك هيتلر به كمكش مى شتابد و با پيشنهاد يك كنفرانس بين المللى به عنوان آخرين راه حل او را از بن بست خارج مى كند.كنفرانس مونيخ در روز 27 سپتامبر سال 1938 ميلادى با حضور ادوارد دالاديه نخست وزير فرانسه ، نويل چمبرلن نخست وزير انگلستان ، بنيتو موسولينى نخست وزير فاشيست ايتاليا و آدولف هيتلر صدراعظم آلمان نازى در شهر مونيخ آغاز مى شود.ادوارد دالاديه مى دانست با دادن امتياز به هيتلر او مطالبات خود را بيشتر كرده و زمانى كه از لحاظ نظامى به اندازه كافى قدرت يابد جنگ را عليه دموكراسى هاى اروپا آغاز مى كند بنابراين با دادن كمترين امتياز به هيتلر مخالفت مى نمايد.با اين حال ، دالاديه مى دانست افكار عمومى فرانسه مخالف جنگ است.سرانجام دالاديه تسليم يك پيشنهاد مزورانه موسولينى مى شود.چكسلواكى با خيال باطل ادامه صلح در اروپا در چنگ نازى ها رها مى شود.براساس توافق هاى مونيخ ، چكسلواكى موظف بود ظرف مدت 10 روز سرزمين سودت را تخليه كرده و كليه استحكامات مرزى خود را منهدم كند.در روز اول اكتبر سال 1938 ميلادى ارتش آلمان وارد خاك چكسلواكى مى شود و سرزمين سودت را به خاك آلمان منضم مى كند.پس از تجزيه چكسلواكى ، اسلواك ها يك قوم كوچك كه از نظر زبان و فرهنگ با چك ها نزديك بوده اما از آنها فقيرتر بودند از حمله نظامى آلمان سود مى جويند و تقاضا مى كنند آنچه از خاك كشور باقى مانده است به يك كشور فدرال مبدل شود.در يك قسمت منطقه بوهم - موراويا با جمعيت چك و در قسمت ديگر منطقه روتنيا با جمعيت اسلواك اما اين براى اقليت اسلواك كافى نبود ، مقامات اسلواك كه زير دست نازى ها بودند در روز 14 مارس سال 1939 استقلال خود را اعلام مى كنند.هيتلر در همان روز «هاشا» رييس جمهور چك كه بر اساس توافق هاى مونيخ جانشين ادوارد بنش شده بود را به برلين احضار مى كند.هيتلر از «هاشا» مى خواهد سرنوشت كشور و ملت چك را به دست هاى مطمئن آلمان بسپارد در غير اين صورت شهر پراگ به خاكستر تبديل مى شود.از فرداى آن روز ، هيتلر سرزمين بوهم - موراويا را به يك قلمروى تحت قيمومت رايش تبديل مى كند بى آنكه ديگر نيازى باشد نظر پاريس و لندن را جويا شود.به اين ترتيب ، در روز 30 سپتامبر سال 1938 ميلادى دالاديه نخست وزير فرانسه ، چمبرلن نخست وزير انگلستان و موسولينى نخست وزير فاشيست ايتاليا در شهر مونيخ آلمان توافق هاى مونيخ را با هيتلر امضا كرده و كشور كوچك چكسلواكى را دو دستى به ديكتاتورى نازى تقديم مى كنند.هيتلر فقط به منطقه سودت بسنده نمى كند و مدتى بعد سرزمين بوهم - موراويا را به يك قلمروى تحت قيمومت رايش مبدل كند.اين نخستين بار بود كه يك كشور اروپايى از هم پاشيده و عملا به يك مستعمره تبديل مى شود.اسلواكى كه مستقل شده بود به يك رعيت آلمان نازى مبدل مى گردد. منبع:روزنامه جام‌جم

زندگینامه آدولف هیتلر:

صد و چهارده سال پيش، دريك غروب بهارى در منطقه سرسبز باواريا ( مرز ميان آلمان و اتريش) ، آلويس و كلارا صاحب فرزندى شدند كه نامش را آدولف گذاشتند.
آلويس هيتلر كارمند اداره گمرك بود و به همين جهت دوست داشت كه پسرش نيز راه او را ادامه دهد وكارمند شود. از اين رو با آنكه درآن زمان در وضعيت مالى بدى قرار داشت پسرش را براى تحصيل به مدرسه فرستاد اما آدولف نمى خواست كارمند شود. او كارمند شدن را همتراز اسارت مى دانست و از اينكه بله قربان گوى كس ديگرى باشد متنفر بود. به همين جهت با آنكه پدرش سخت مخالف بود به هنر نقاشى روى آورد. ديرى نپاييد كه نخست پدر و سپس مادرش را از دست داد و او مجبور شد كه براى ادامه زندگى به تنهايى به وين، پايتخت بزرگ و ثروتمند آن زمان اروپا ، گام بگذارد. او در آنجا روزگار سختى را پشت سرگذاشت. در سال 1914 يعنى درست در سالى كه جنگ اول جهانى رخ داد به آلمان هجرت كرد و چون تعصبات ملى قويى داشت به جبهه اعزام شد و آن طور كه دوستانش مى گويند رشادتهاى زيادى از خود نشان داد تا آنجا كه به مدال صليب شجاعت كه تا آخر عمر با افتخار به گردن مى آويخت نائل گشت.
به سبب جراحتهاى جنگ در بيمارستان بسترى بود كه خبر شكست آلمان را به گوشش رساندند. اين تلخ ترين خبرى بود كه تا آن زمان شنيده بود و او را منقلب نمود.او سياستمداران را مسببين اصلى اين شكست مى دانست و به همين جهت بود كه نسبت به حكومتى كه آنان بنام جمهورى وايمار تشكيل دادند هيچگاه خوشبين نبود.
پس از جنگ او در قسمت تبليغات ارتش به كار مشغول شد تا زمانيكه وارد حزب كارگران آلمان گشت. اين همان حزبى است كه بعدها بنام حزب ناسيونال سوسياليسم آلمان بزرگترين حزب آلمان گرديد.
حزب كارگران حزبى كوچك و متشكل از نهايتا 10 عضو و تعدادى هوادار بود. اما با مديريت، فعاليت و كوششهاى آدولف هيتلر و همچنين ابداعاتش از قبيل ساختن پرچم و سرود براى حزب و نيز برگزارى جلسات حزبى در اماكن مطرح و همچنين تاسيس روزنامه برا ى حزب رفته رفته تبديل به حزبى بزرگ شد تا آنجا كه دست به يك كودتا زدند كه بعدها بنام كودتاى آبجوفروشى مشهور شد. كودتايى كه در آن هيتلر و ديگر افراد حزب بر عليه دولت جمهورى براه انداختند. اما به سبب خامى او و همكارانش در اين راه با شكست مواجه شدند و نه تنها همگى را به زندان افكندند بلكه حزب تعطيل و غير قانونى اعلام و از هرگونه فعاليتى منع گرديد.
هر كس ديگرى بود دست از كار مى كشيد و يا حداقل در زمانى كه در زندان بود حركتى نمى كرد اما اين شخصيت خارق العاده دست به يكى از بزرگترين اعمال خويش زد، نوشتن كتابنبرد من .
كتاب نبرد من بعدها بعنوان كتاب مقدس نازيها ( اعضاء حزب ناسيونال سوسياليسم ) درآمد كه در آن ريشه هاى فكرى رايش سوم بيان گرديده است. رايشى كه بزرگترين امپراتورى آلمان لقب گرفت.
پس از آزادى او با دولت توافق نمود كه بر عليه آنان حركتى انجام ندهد و اينچنين بود كه بار ديگر حزب را رو به جلو به پيش راند.
حزب نازى به علت نبوغ سياسى هيتلر به سرعت حزب اول آلمان شد و در پارلمان اكثريت كرسيها را به خود اختصاص داد بطوريكه هرمان گورينگ يكى از نزديكترين ياران هيتلربه عنوان رئيس پارلمان انتخاب گرديد.
سرانجام در 30 ژانويه 1933 ژنرال هيندنبورگ رئيس جمهور سالخورده آلمان آدولف هيتلر را به عنوان صدراعظم آلمان برگزيد و اين لحظه تاريخى آغاز رايش سوم مى باشد.
هيتلر پس از به قدرت رسيدن به سرعت وضع اقتصادى آلمان را بهبود بخشيد و با اينكه در پيمان ورساى آلمان حق داشتن نيروى نظامى را نداشت با نيرنگ يك نيروى نظامى براى آلمان آفريد كه تا آن زمان بى سابقه بود.
پس از آن اتريش را الحاق خاك آلمان كرد.اتريش پس از جنگ اول جهانى بسيار ضعيف شده بود و هيچ نشانى از شكوه و عظمت گذشته را نداشت ، به همين سبب مردم مشتاقانه به الحاق كشورشان به آلمان قدرتمند راى مثبت دادند. اين واقعه به آنشلوس معروف است.
بدين ترتيب هيتلر در 14 مارس 1938 پيروزمندانه و در حالى كه به ابراز احساسات مردم كه مشتاقانه براى ديدنش صف كشيده بودند پاسخ مى گفت وارد وين ، شهرى كه روزگارى در آن زندگى سختى را سپرى كرده بود ، گرديد.
پيمان ورساى يكى از ذلت بارترين پيمانهايى بود كه پس از جنگ اول جهانى و در پى شكست آلمانها بر ملت آلمان تحميل گرديده بود و هيتلر سوگند خورده بود كه اين پيمان را براندازد. از جمله مفاد اين پيمان دادن سرزمينهايى از آلمان به لهستان بود و چون آلمانيها، لهستانيها را ملتى پست تر از خود مى دانستند اين امر برايشان بسيار گران مى آمد. بدين سبب به دستور هيتلر در سپيده دم اول سپتامبر 1939 لشكريان قدرتمند ورماخت (ارتش آلمان ) مانند سيل از مرز لهستان عبور كردند و از شمال و جنوب و مغرب به سوى ورشو پيش راندند. انگلستان و فرانسه كه در آن زمان جزو هم پيمانان لهستان بودند، پس از اين واقعه به آلمان اعلام جنگ كردند واين آغاز جنگ دوم جهانى، بزرگترين جنگ تاريخ بشرى ، بود.
نبوغ نظامى هيتلر به صورتى بود كه همه جهان را به شگفتى واداشته بود. با تدابير نظامى اين مرد لهستان، دانمارك، نروژ،هلند ، بلژيك و سپس فرانسه به سرعت به اشغال نيروهاى آلمانى درآمد.
هيتلر انگلستان را جزء لاينفك تمدن اروپا مى دانست و در هر لحظه از جنگ براى صلح با انگلستان اقدام مى كرد اما انگليسيها كه مردمى متكبر بودند حاضر به صلحى كه كمتر از تسليم نبود نمى شدند و تا آخرين نفس دلاورانه با آلمانها جنگيدند.
هيتلر كه نه مى خواست انگلستان را از بين ببرد و نه مى خواست قدرت ارتش خود را كاهش دهد از ادامه جنگ در غرب منصرف شد و رويش را به طرف شرق ، يعنى روسيه ، برگرداند.
در ساعت 3:30 بامداد 22 ژوئن 1941 ارتش آلمان طى عملياتى موسوم به بارباروسا به روسيه شوروى حمله كردند. در ابتدا سرعت ارتش بسيار بالا بود و در همان آغاز عمليات قسمتهاى بسيارى از خاك روسيه را به تصرف خود درآوردند.هيتلر و ساير فرماندهانش اينچنين مى پنداشتند كه كار روسيه تا قبل از پائيز به اتمام خواهد رسيد و همين ، بزرگترين اشتباه ، او بود.
در زمستان سرد آن سال روسيه، ارتش آلمان ، بعلت نداشتن تجهيزات كافى براى نبرد زمستانى با آنكه تا دروازه هاى مسكو رسيده بود، بعلت مقاومت سرسختانه مردم و ارتش روسيه، مجبور به عقب نشينى شد و اين آغاز پايان بود.
پس از ورود آمريكا به جنگ جهانى دوم كه توسط ژاپن صورت گرفت ، روح تازه اى در قواى متفقين دميده شد و جنگ وارد مرحله جديدى گرديد.
سرانجام با توافقى كه توسط سران سه كشور انگلستان،روسيه و آمريكا يعنى چرچيل، استالين و روزولت انجام گرفت ، متفقين از شرق و غرب به سمت آلمان يورش بردند و توانستند ارتش آلمان را به زانو درآورند.
هيتلر تا دقايق آخر مقاومت كرد و چون ديگر هيچ نيرويى براى جنگيدن نداشت براى آنكه جسدش به دست دشمنانش نيفتد دستور داد جسدش را بسوزانند و پس از اين دستور با شليك تپانچه به زندگى پر فراز و نشيب خود پايان داد.
اما جنگ جهانى دوم ، جداى از تبعات منفى ، آثار مثبتى نيز بر جاى گذاشت كه امروزه بشراز آنها بهره مند است. اصولا انسانها در مواقعى كه ضرورت ايجاد كند دست به كارهاى بزرگى مىزنند و رشد سريع علم و دانش بشرى و پيشرفت فوق العاده تكنولوژى كه به علت رقابت شديد نظامى بوجود آمد از جمله اين آثار است.
از ديگر مواردى كه در دنياى پس از جنگ بوجود آمد و مستقيما به اين جنگ مربوط مىشود مى توان از تشكيل سازمان ملل متحد، بوجود آمدن بلوك شرق و غرب و دو قطبى شدن جهان و دهها موارد ديگر را نام برد كه هنوز هم مى توانيم اين موارد را ببينيم.
اما اگر هيتلر پيروز مى شد ما يقينا در دنياى ديگرى زندگى مى كرديم و شايد اين همه كشت و كشتارهايى كه پس از اين جنگ در سرتاسر جهان به بهانه هاى گوناگون شكل گرفته و مى گيرد بوجود نمى آمد............ و باز هم شايد ... شايد ايران خوشبخت تر از آنى كه هست مى بود.

مختصرى از زندگى آدولف هيتلر

مختصرى از زندگى آدولف هيتلر
بيستم آوريل ۱۸۸۹ ٬دريك غروب بهارى در منطقه سرسبز باواريا ( مرز ميان آلمان و اتريش) ، آلويس و كلارا صاحب فرزندى شدند
كه نامش را آدولف گذاشتند.آلويس هيتلر كارمند اداره گمرك بود و به همين جهت دوست داشت كه پسرش نيز راه او را ادامه دهد وكارمند شود. از اين رو با آنكه درآن زمان در وضعيت مالى بدى قرار داشت پسرش را براى تحصيل به مدرسه فرستاد اما آدولف نمى خواست كارمند شود. او كارمند شدن را همتراز اسارت مى دانست و از اينكه بله قربان گوى كس ديگرى باشد متنفر بود. به همين جهت با آنكه پدرش سخت مخالف بود به هنر نقاشى روى آورد. ديرى نپاييد كه نخست پدر و سپس مادرش را از دست داد و او مجبور شد كه براى ادامه زندگى به تنهايى به وين، پايتخت بزرگ و ثروتمند آن زمان اروپا ، گام بگذارد. او در آنجا روزگار سختى را پشت سر گذاشت. در سال 1914 يعنى درست در سالى كه جنگ اول جهانى رخ داد به آلمان هجرت كرد و چون تعصبات ملى قويى داشت به جبهه اعزام شد و آن طور كه دوستانش مى گويند رشادتهاى زيادى از خود نشان داد تا آنجا كه به مدال صليب شجاعت كه تا آخر عمر با افتخار به گردن مى آويخت نائل گشت.به سبب جراحتهاى جنگ در بيمارستان بسترى بود كه خبر شكست آلمان را به گوشش رساندند. اين تلخ ترين خبرى بود كه تا آن زمان شنيده بود و او را منقلب نمود.او سياستمداران را مسببين اصلى اين شكست مى دانست و به همين جهت بود كه نسبت به حكومتى كه آنان بنام جمهورى وايمار تشكيل دادند هيچگاه خوشبين نبود.

پس از جنگ او در قسمت تبليغات ارتش به كار مشغول شد تا زمانيكه وارد حزب كارگران آلمان گشت. اين همان حزبى است كه بعدها بنام حزب ناسيونال سوسياليسم آلمان بزرگترين حزب آلمان گرديد.حزب كارگران حزبى كوچك و متشكل از نهايتا 10 عضو و تعدادى هوادار بود. اما با مديريت، فعاليت و كوششهاى آدولف هيتلر و همچنين ابداعاتش از قبيل ساختن پرچم و سرود براى حزب و نيز برگزارى جلسات حزبى در اماكن مطرح و همچنين تاسيس روزنامه برا ى حزب رفته رفته تبديل به حزبى بزرگ شد تا آنجا كه دست به يك كودتا زدند كه بعدها بنام كودتاى آبجوفروشى مشهور شد. كودتايى كه در آن هيتلر و ديگر افراد حزب بر عليه دولت جمهورى براه انداختند. اما به سبب خامى او و همكارانش در اين راه با شكست مواجه شدند و نه تنها همگى را به زندان افكندند بلكه حزب تعطيل و غير قانونى اعلام و از هرگونه فعاليتى منع گرديد. هر كس ديگرى بود دست از كار مى كشيد و يا حداقل در زمانى كه در زندان بود حركتى نمى كرد اما اين شخصيت خارق العاده دست به يكى از بزرگترين اعمال خويش زد... نوشتن كتاب نبرد من .
كتاب نبرد من بعدها بعنوان كتاب مقدس نازيها ( اعضاء حزب ناسيونال سوسياليسم ) درآمد كه در آن ريشه هاى فكرى رايش سوم بيان گرديده است. رايشى كه بزرگترين امپراتورى آلمان لقب گرفت.پس از آزادى او با دولت توافق نمود كه بر عليه آنان حركتى انجام ندهد و اينچنين بود كه بار ديگر حزب را رو به جلو به پيش راند.حزب نازى به علت نبوغ سياسى هيتلر به سرعت حزب اول آلمان شد و در پارلمان اكثريت كرسيها را به خود اختصاص داد بطوريكه هرمان گورينگ يكى از نزديكترين ياران هيتلربه عنوان رئيس پارلمان انتخاب گرديد.سرانجام در 30 ژانويه 1933 ژنرال هيندنبورگ رئيس جمهور سالخورده آلمان آدولف هيتلر را به عنوان صدراعظم آلمان برگزيد و اين لحظه تاريخى آغاز رايش سوم مى باشد.هيتلر پس از به قدرت رسيدن به سرعت وضع اقتصادى آلمان را بهبود بخشيد و با اينكه در پيمان ورساى آلمان حق داشتن نيروى نظامى را نداشت با نيرنگ يك نيروى نظامى براى آلمان آفريد كه تا آن زمان بى سابقه بود.پس از آن اتريش را الحاق خاك آلمان كرد.اتريش پس از جنگ اول جهانى بسيار ضعيف شده بود و هيچ نشانى از شكوه و عظمت گذشته را نداشت ، به همين سبب مردم مشتاقانه به الحاق كشورشان به آلمان قدرتمند راى مثبت دادند. اين واقعه به آنشلوس معروف است


بدين ترتيب هيتلر در 14 مارس 1938 پيروزمندانه و در حالى كه به ابراز احساسات مردم كه مشتاقانه براى ديدنش صف كشيده بودند پاسخ مى گفت وارد وين ، شهرى كه روزگارى در آن زندگى سختى را سپرى كرده بود ، گرديد. پيمان ورساى يكى از ذلت بارترين پيمانهايى بود كه پس از جنگ اول جهانى و در پى شكست آلمانها بر ملت آلمان تحميل گرديده بود و هيتلر سوگند خورده بود كه اين پيمان را براندازد. از جمله مفاد اين پيمان دادن سرزمينهايى از آلمان به لهستان بود و چون آلمانيها، لهستانيها را ملتى پست تر از خود مى دانستند اين امر برايشان بسيار گران مى آمد. بدين سبب به دستور هيتلر در سپيده دم اول سپتامبر 1939 لشكريان قدرتمند ورماخت (ارتش آلمان ) مانند سيل از مرز لهستان عبور كردند و از شمال و جنوب و مغرب به سوى ورشو پيش راندند. انگلستان و فرانسه كه در آن زمان جزو هم پيمانان لهستان بودند، پس از اين واقعه به آلمان اعلام جنگ كردند واين آغاز جنگ دوم جهانى، بزرگترين جنگ تاريخ بشرى ، بود.نبوغ نظامى هيتلر به صورتى بود كه همه جهان را به شگفتى واداشته بود. با تدابير نظامى اين مرد لهستان، دانمارك، نروژ،هلند ، بلژيك و سپس فرانسه به سرعت به اشغال نيروهاى آلمانى درآمد.هيتلر انگلستان را جزء لاينفك تمدن اروپا مى دانست و در هر لحظه از جنگ براى صلح با انگلستان اقدام مى كرد اما انگليسيها كه مردمى متكبر بودند حاضر به صلحى كه كمتر از تسليم نبود نمى شدند و تا آخرين نفس دلاورانه با آلمانها جنگيدند.هيتلر كه نه مى خواست انگلستان را از بين ببرد و نه مى خواست قدرت ارتش خود را كاهش دهد از ادامه جنگ در غرب منصرف شد و رويش را به طرف شرق ، يعنى روسيه ، برگرداند.در ساعت 3:30 بامداد 22 ژوئن 1941 ارتش آلمان طى عملياتى موسوم به بارباروسا به روسيه شوروى حمله كردند. در ابتدا سرعت ارتش بسيار بالا بود و در همان آغاز عمليات قسمتهاى بسيارى از خاك روسيه را به تصرف خود درآوردند.هيتلر و ساير فرماندهانش اينچنين مى پنداشتند كه كار روسيه تا قبل از پائيز به اتمام خواهد رسيد و همين ، بزرگترين اشتباه ، او بود.در زمستان سرد آن سال روسيه، ارتش آلمان ، بعلت نداشتن تجهيزات كافى براى نبرد زمستانى با آنكه تا دروازه هاى مسكو رسيده بود، بعلت مقاومت سرسختانه مردم و ارتش روسيه، مجبور به عقب نشينى شد و اين آغاز پايان بود.پس از ورود آمريكا به جنگ جهانى دوم كه توسط ژاپن صورت گرفت ، روح تازه اى در قواى متفقين دميده شد و جنگ وارد مرحله جديدى گرديد. سرانجام با توافقى كه توسط سران سه كشور انگلستان،روسيه و آمريكا يعنى چرچيل، استالين و روزولت انجام گرفت ، متفقين از شرق و غرب به سمت آلمان يورش بردند و توانستند ارتش آلمان را به زانو درآورند.هيتلر تا دقايق آخر مقاومت كرد و چون ديگر هيچ نيرويى براى جنگيدن نداشت براى آنكه جسدش به دست دشمنانش نيفتد دستور داد جسدش را بسوزانند و پس از اين دستور با شليك تپانچه به زندگى پر فراز و نشيب خود پايان داد.



یک نکته : اما جنگ جهانى دوم ، جداى از تبعات منفى ، آثار مثبتى نيز بر جاى گذاشت كه امروزه بشراز آنها بهره مند است. اصولا انسانها در مواقعى كه ضرورت ايجاد كند دست به كارهاى بزرگى مى زنند و رشد سريع علم و دانش بشرى و پيشرفت فوق العاده تكنولوژى كه به علت رقابت شديد نظامى بوجود آمد از جمله اين آثار است.از ديگر مواردى كه در دنياى پس از جنگ بوجود آمد و مستقيما به اين جنگ مربوط میشود مى توان از تشكيل سازمان ملل متحد، بوجود آمدن بلوك شرق و غرب و دو قطبى شدن جهان و دهها موارد ديگر را نام برد كه هنوز هم مى توانيم اين موارد را ببينيم.اما اگر هيتلر پيروز مى شد ما يقينا در دنياى ديگرى زندگى مى كرديم و شايد اين همه كشت و كشتارهايى كه پس از اين جنگ در سرتاسر جهان به بهانه هاى گوناگون شكل گرفته و مى گيرد بوجود نمى آمد............ و باز هم شايد ... شايد ايران خوشبخت تر از آنى كه هست مى بود.

سوء قصد به جان هيتلر؟

مهمترين سوء قصدی كه نسبت به جان هيتلر صورت گرفت ٬ سوء قصد 20 ژوييه سال 1944 ميلادي با نام رمز «عمليات والكايري» بود.
افرادي كه براي انجام اين سوء قصد هم پيمان شده بودند قصد داشتند با قتل هيتلر رژيم نازي را ساقط كرده و يك رژيم ديكتاتوري محافظه كار با احتمال برقراري دوباره حكومت سلطنتي را مستقر كنند. آنها تصميم داشتند با غرب صلح كرده اما به جنگ با اتحاد شوروي ادامه دهند. در ميان آنها افسران عاليرتبه اي از جمله كنت كلاوس فن استوفنبرگ ، رييس ستاد مشترك ارتش هاي داخلي مشاهده مي شدند.
او در افريقا در كنار مارشال رومل جنگيده بود و پس از يك جراحت شديد به آلمان بازگشته بود. استوفنبرگ در روز سوءقصد ، كيف حاوي بمب را در نزديكي هيتلر و در زير ميزي مي گذارد كه در اطراف آن هيتلر و ژنرال هايش نقشه ها را بررسي مي كردند. او سپس به بهانه يك تماس تلفني خارج شده و فورا عازم برلين مي شود تا پس از قتل هيتلر ارتش را به قيام دعوت كند. اما پاي يكي از افسران به كيف مي خورد و او كيف را برداشته و آن را در فاصله دورتري قرار مي دهد. هنگام ظهر وقتي انفجار رخ مي دهد ، ميز كنفرانس مانند يك حفاظ مانع از كشته شدن هيتلر شده و او فقط جراحتي سطحي مي بيند. عاملان سوءقصد كه از سرنوشت هيتلر بي اطلاع بودند در به دست گرفتن قدرت ترديد به خرج مي دهند. استوفنبرگ در همان شب 20 ژوييه دستگير شده و به قتل مي رسد. آدميرال ويلهلم كاناريس به اردوگاه مرگ فلوسنبورگ اعزام شده و در آنجا به دار آويخته مي شود. در روز 14 اكتبر سال 1944 ميلادي ، مارشال اروين رومل كه با عاملان سوءقصد هم پيمان شده بود ، ناگزير به خودكشي مي شود اما با توجه به محبوبيت بسيار او هيتلر براي رومل مراسم تشييع جنازه رسمي و ملي برپا مي كند. در مجموع دستكم 200 خانواده نظاميان اشرافي پروس توسط نازي ها كشته مي شوند. هيتلر پس از اين انفجار دچار سنگيني گوش و رعشه مي شود که تا آخرين دقايق عمر آزارش ميداد. او ديگر هيتلر سابق نبود و به همه بدبين شده بود.

خصوصيات اخلاقي آدولف هيتلر

دردرجه اول او صاحب اراده بود، نيروي اراده اي كه با همه دگرگوني ها و شكلها به منصه ظهور رسيده بود. نيروي اراده اش خود را به گونه اي انعطاف ناپذير و خودراي نماياند.اين نيروي اراده ، مشخصه اي بود براي گردهمايي هاي انتخاباتي هيتلر؛اين سخنران توده هاي متعصب،انتقامجوي تسليم ناپذير نيرومند و چابك،مرد تصميم گيريهاي صريح،مرد خشمگيني كه تمام موانع سر راهش را خرد و نابود مي كرد.اما اراده به تنهايي براي تسخير يك سرزمين كافي نيست.استعداد ديگر او حافظه اعجاب انگيزش بود. توانايي خارق العاده اي داشت كه مي توانست به كمك آن معلومات جامع و گوناگوني از موضوعهاي مورد علاقه اش كسب كند.با اين وصف نبايد تصور كرد كه اين خودآموز تسليم ناپذير و امين، فاقد هرگونه ظرافت و زيركي بوده است.رفتار هيتلر به قدري متناقض بود كه به نظر مي رسيد بازيگري مادرزاد است.حيله گري و شناخت هدف ، شايد خصوصيتي باشد كه راز موفقيت او را به بهترين شكلي بيان كند.اين مرد كه از هيچ مانعي نمي هراسيد و به خوبي ميتوانست براي اجتناب از بروز شكست و ناكامي با آن كنار بيايد ، با هنر تمام خود را با شرايط وفق مي داد.او تمام زير و بم دروغ ، لاف ، نيرنگ و ريا را به كار مي بست تا به هدف خويش برسد. نقش خود را در برابر ملت، همكاران ، حكومتمردان بيگانه در صحنه جهاني به قدري با موفقيت ايفا مي كرد كه بهترين تعليم يافته ها نيز فريفته مي شدند.او تا مدتها عروسك گردان كليه وقايعي بود كه در رايش اتفاق مي افتاد. هر آنچه مي كرد حساب شده و نيرنگي در آن نهفته بود. تا دم مرگ نيز از عهده انجام نقش رهبري بر مي آمد.استعداد ديگر او داشتن نيروي امواج مغناطيسي خارق العاده بود كه به آن حس ششم ذاتي و پيشگويي نيز كه غالبا برايش نقش تعيين كننده داشت مي افزود.او بطور اسرار آميزي خطرهايي را كه تهديدش مي كرد و نيز واكنشهاي پنهاني توده ها را احساس مي كرد و به شيوه غير قابل وصفي مخاطبان خويش را مجذوب مي ساخت.او چون يك مديوم "" وسيط "" تاثير پذير و در عين حال چون يك متخصص خواب مصنوعي "" هيپنوتيسور "" خاصيت ارسال امواج مغناطيسي داشت.تصورات او در سطحي قرار داشت كه ديگر انساني نبوده و پاره اي از افكارش نقشي از نيرنگ و ريا داشت . نجات يافتن او در سوء قصدها به كمك يك سلسله شرايط بي نهايت اعجاب انگيز مسئله اي قابل تامل است. از اين رو شخص او به اين باور ميرسد كه سرنوشت برايش (( رسالتي )) مقدر كرده است. اين انسان خارق العاده با ولع قدرت طلبي و نياز به فرمانروايي نزديك بود بنيان جهان هستي را در هم ريزد.او هيتلري واحد نبود، چند هيتلر در وجود يك تن بود، آميخته اي بود از :دروغ و حقيقت ؛ صداقت و بي رحمي ؛ سادگي و تجمل ؛ رافت و خشونت ؛ عرفان و واقع گرايي ؛ هنرشناسي و ستيزنيروي محركه اي كه اين رهبر توده ها را به حركت در مي آورد ، راحتش نمي گذاشت و به او فرصت تعمق نمي داد. هيتلر چون موتوري مدام با شتاب به پيش مي راند . وظايف ، طرحها ، برنامه ها و طرحهاي چهار ساله با شتابي گيج كننده يكديگر را دنبال مي كردند . او تجسم زنده فلسفه آلماني اشتياق به جاودانه شدن است كه تحمل هيچ تاخيري را نداردو هيچ درنگي را جايز نمي شمارد.هيچگاه مجذوب آينده و يا از آن راضي نبود. به درون گردابي از نو آوريها، آفرينشها، اصلاحات و عمليات جنگي افتاده بود و در هيات الهي كه خود را متكي به آن مي دانست ، آنرا توجيه مي كرد.او چون ستاره دنباله دار روشني در دوران تيره روزي و فلاكت ملت آلمان برخواست. آن هنگام ، با زباني با ملت سخن راند كه به آن نياز داشت و با شوري آتشين وعده هايي داد كه در انتظارش بود و به طور كاذب به او انرژي و اميد بخشيد.اما... اين ستاره دنباله دار در خطي مشي غرور آميزش سعي كرد با گروه اختران عناد بورزد و قوانين جاوداني كهكشان را نابود سازد و اين پايان او بود... برگرفته از كتاب : زندگي خصوصي آدولف هيتلرنوشته آلبرت زولر ترجمه محمود ابريشم چيان

آدولف هيتلر

بیستم آوریل زادروز مردى است كه كمابيش نامش را شنيده ايم ودر مورد او حرف و حديثهاى بسيار زيادى زده شده و در آينده نيز زده خواهد شد.
آدولف هيتلر مردى است كه جهان را لرزاند و به اعتقاد بسيارى دنيايى كه امروز در آن زندگى مى كنيم ساخته و دست پرورده اوست؛ دنيايى كه چه از نظر نظامى و چه از نظر ارتباطات و از نقطه نظرهاى ديگرى چون پزشكى ، فرهنگى ، اقتصادى ، علمى و حتى تفريحى بى تاثير از او نبوده و نمى تواند باشد.
در اينجا نمى خواهم در مورد خوب يا بد بودن او سخن بگويم چرا كه تبليغات دنياى غرب بر عليه او به حدى است كه هر كس تا نام او را مى شنود به ياد كوره هاى آدم سوزى ، كشتارهاى وسيع غير نظاميان و جنگ و خونريزى و كشتار مى افتد. در صورتى كه واقعيت امر چيز ديگريست واين نكته هيچگاه نبايد فراموش شود كه هيتلر براى سه سال متوالى مرد سال اروپا لقب گرفت و جهانيان او را مى ستودند و ملت آلمان او را مى پرستيدند. پس هيتلر را نبايد به صرف يك جنايتكار جنگى نگريست ، هر چند كه جنايتكار جنگى را نيز بايد بيشتر مورد بررسى قرار داد. در هر جنگى جنايت رخ مى دهد و كشته شدن بيگناهان منفك از جنگ نمى باشد. آيا مى توان باور كرد كه هيتلر به تنهايى دست به اين همه جنايت زده باشد و متفقين جوابى به اين جنايتها نداده باشند.
در دادگاه نورنبرگ كه براى محاكمه جنايتكاران جنگى برگزار شده بود هيچ وكيل مدافعى از او دفاع نمى كرد و تنها دادستانهاى غربى بودند كه او را محكوم مى كردند و شاهدينى بودند كه همگى دست نشانده متفقين بودند و براى اثبات صحت و يا سقم مطالبشان هيچ بررسى جدى بعمل نيامد.
در جايى ديدم كه شخصى در جايگاه شهود ادعا كرده بود كه در كارخانه اى كار مى كرده كه در آن توسط روغن برگرفته شده از انسانهايى كه سوزانده مى شدند نوعى صابون درست مى كرده اند و تنها مدركش قالب صابونى بود كه روى ميز قاضى دادگاه وجود داشت. حال در مورد اينكه آن صابون مورد آزمايش قرار گرفته يا خير هيچ مدركى در دست نمى باشد.
هيتلر مى گويد:
... به هيچ وجه مهم نيست ، وقتى ما فاتح شديم هيچكس در اين باره سوالى نخواهد كرد. آرى ، مانند اين است كه او تمامى اين روزها را پيش بينى كرده بوده است و پس از جنگ ، هنگامى كه متفقين به پيروزى رسيده بودند هيچ كس آنها را بازخواست نكرد كه مثلا آقاى استالين شما چرا در اول جنگ كه متحد هيتلر بوديد آن فجايع را در فنلاند بوجود آورديد